امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

ازتومی نویسم نازنینم(فندق من وبابا)

اولین حس بودنت

به نام خدا یکی بود یکی نبود زیر آسمون شهر یه من وبابایی بود که منتظر یه فرشته آسمونی بودن... من وبابا از وقتی که تصمیم گرفته بودیم که زندگیمونو شروع کنیم از هم دیگه دور افتاده بودیم و فقط هفته ای 2 روز همدیگرو می دیدیم و دلمون واسه همدیگه حسابی تنگی می شد و حسابی ناراحت بودیم بخاطر دور بودنمون...این روزای دوری ادامه داشت تا اینکه...بله عزیز دل آناجون...فروردین ماه سال 90 بود که ما فهمیدیم خدا بهمون یه نی نی داده ولی باید نه ماه منتظر باشیم تا ببینیمش...منو بابا حسابی از این خبر ذوق کرده بودیم...غرق خوشحالی این خبر بودیم که یه خبر خوش دیگه هم بهمون رسید...خدا مارو دعوت کرده بود بریم خونشون...می بینی چه پاقدمی داری ناناز آناجون؟ما س...
3 تير 1391
1